انتخاب درست لازمه یک ازدواج موفق است.
مقصود ما از انتخاب ، حکمی است که دل صادر می کند ولی تصمیم حکم عقل است.برخی از انتخاب ها، بعد از تفکر،مشاوره و تحقیق، با در نظر گرفتن تمام معیارهای واقع بینانه انجام میشود.ما نام این نوع انتخاب ها را (انتخاب بعد از تصمیم) میگذاریم.
در بسیاری از موارد هم ابتدا شخص،انتخابش را می کند و سپس برای اینکه بتواند در مقابل سوال وجدان یا اطرافیان دلیل بیاورد ،کمی هم مشاوره می گیرد و دستی هم به سوی تحقیق میبرد.ما نام این را هم(تصمیم بعد از انتخاب) میگذاریم.
اگر پیش از اینکه عقل حکم خود را صادر کند،دل انتخاب خودش را انجام دهد،دو طرف به دلیل وابستگی ایجاد شده تمام مسیر مشاوره،تحقیق،ارتباط فردی و..را به گونه ای می پیمانید که به یکدیگر برسند.بعضی افراد معتقد هستند که " لازمه یک ازدواج موفق شناخت دو طرف از یکدیگر است" در این نوع تفکرات قبل از اینکه شناخت حاصل شود پای احساسات جای خود را در این فضای ارتباطی باز میکند و چیزی به نام "عشق" جولان میدهد و زمانی که عقل از کار افتاد دیگر شناختی حاصل نمیشود و "وابستگی" جای خود را به "دلبستگی" میدهد در نهایت انتخاب بر اساس معیارهای اصلی ازدواج صورت نمی گیرد.
بسیاری از افراد بر این باورند که ازدواج هایی که بر اساس عشق بناشده است،بعد از مدتی از داغی عشقشان کاسته میشود و رابطه گرم آنها به سردی میرود و آتش عشقشان خاکستر میشود چون "احساسات" مانعی بر سر "شناخت" بوده است و این " هیجانات و احساسات" بعد از ازدواج کم رنگ تر میشود و بعد از آن افراد نسبت به هم شناخت پیدا میکنند و اینجاست که زندگی وارد مرحله حساس و خطرناکی میشود.
پنج کاری که حالت را خوب میکند:
1- بیخیال گذشته شوید : گذشته ات را فراموش کن تا گذشته کاری نکند که آینده ات را از دست بدهی.
2- بیخیال بقیه شوید: توقع ات را از دیگران پایین بیاور و فقط نسبت به خودت پرتوقع باش چون خودت مسول خوشبختی ات هستی.
3- بیخیال غصه ها شوید:چیزهایی را باید به زمان سپرد.زمان خیلی از درد ها را تسکین میدهد .
4- بیخیال مقایسه شوید: مقایسه کردن را تمام کنید چون ما چیزی از زندگی بقیه نمیدانیم.
5-بیخیال حرف مردم شوید:به حرف بقیه اهمیت ندهید یعنی به حرف هایی که دخالت محسوب میشود و مانع رشد است ،توجه نکنید چون مهم خودت و خودت هستی.
آینه نیازهای کودکت باش
نویسنده: فاطمه سادات حسنی
اهمیت شکلگیری یک دلبستگی امن برای کودک نسبت به مادر در سال اولیه زندگی بر هیچکس پوشیده نیست. چنانکه دلبستگی امن میتواند موفقیتهای آتی کودک را حتی در بزرگسالی تضمین کند.
در این خصوص میخواهیم با یک اصطلاح کلیدی در ادبیات حوزه دلبستگی آشنا شویم. Mirroring یا آینهوار بودن مادر یک نوع از پاسخگو بودن در مقابل خواستهها و نیازهای نوزاد است. کودک تازه متولد شده تا حدود ۶ ماهگی هیچ مرزی میان خود و مادر احساس نمیکند. بلکه مادر را جزئی از وجود خود میداند. به همین خاطر مادرِ پاسخگو به نیازهای کودک میتواند در او احساس اطمینان به خود پدید آورد. کودکی که یک مادر آینه وار دارد آرام آرام درک میکند احساس گرسنگی مساوی است با تغذیه شدن فوری، احساس سرما مساوی است با گرم شدن فوری، احساس خستگی و خواب آلودگی مساوی است با فراهم شدن شرایط خواب در یک آغوش یا مکان مناسب، احساس ترس مساوی است با آغوشی امن که او را از خطرات مصون نگه میدارد و... . این پاسخهای آینه وار به ظرفیت همدلی بالای مادر نیاز دارد. مادر همدل میتواند از نیازهای خود به خاطر نیازهای نوزادش بگذرد و همواره آنها را در اولویت قرار دهد؛ و بالعکس پایین بودن این ظرفیت حیاتی در مادر سبب میشود مادر در مقابل نیازهای مکرر و گاه و بیگاه کودک، تاب نیاورده و برآوردن نیازهای او را به تعویق بیندازد و یا به او پرخاشگری یا بیتوجهی کند. بعضی از کودکان در برخورد با این رفتارهای مادر آرام آرام به این نتیجه میرسند که برای آنکه مادر را در کنار خود داشته باشند و این پناه خود را از دست ندهند لازم است دست از خواستهها و نیازهای خود بردارند و نیازهای مادر را در اولویت قرار دهند. کودک با گذشت زمان آرام میشود اما دیگر خودِ واقعی خود را از مادر پنهان میکند و یک خود کاذب میسازد و آن را به مادر ارائه میدهد تا مادر را راضی کند تا در کنارش بماند و با او مهربان باشد.
خود کاذب اصطلاحی بود که وینیکات آن را به یک دوگانگی در دوران کودکی نسبت داد تا توضیح دهد کودک چگونه میتواند هم رابطه صمیمی با مادر را حفظ کند و هم به وضعیت فردیت یافته خاص و بیهمتای خود برسد. بر اساس این نظریه، ناکامی مادر در آینه وار بودن، مانند پرخاشگری یا پاسخگو نبودن، ظرفیت قاطعیت و ثبات قدم کودک را محدود میکند که این منجر میشود به پنهان سازی نیازهای واقعی و تمایلات طبیعی وی.
بزرگسالی که خود کاذب در او شکل گرفته از نیازهای واقعی خویش خبر ندارد و برای حفظ رابطه خود با افراد مهم زندگیش نیازهای خود را فدای نیازهای دیگران میکندو هیجانات و احساسات واقعی خود را بروز نمیدهد. درمانگر در مواجهه با این بیمار در یک بازوالدینی آینه وار نیازهای او را مهم جلوه میدهد و آنها را در اولویت قرار میدهد و تمام تلاشش را میکند تا در ارضای کامل این خواستهها و نیازها در کنار بیمار باشد.
منبع: Normal Child and Adolescent Development, A PSYCHODYNAMIC PRIMER/Karen J.Gilmore, Pamela Meerand, Ph.D
چقدر کودکتان را میشناسید؟
نویسنده: فاطمه سادات حسنی
همه ساله با فرا رسیدن روز مادر نگاهها به سمت مفهوم مادر برمیگردد اگرچه شناخت مفهوم مادر کار چندان آسانی به نظر نمیرسد اما تلاشها برای پی بردن به ابعاد و ظرافتهای نقش مادری بی نتیجه نمانده . مادر همچون هوایی که نفس میکشیم در وجود ما جریانی همیشگی دارد که گاه از وجود و اهمیت آن غافل میشویم.
یکی از جنبههای مهم رابطه مادرـفرزندی، پناه امن بودن مادر برای فرزند و از طرف دیگر علاقه شدید او به انس با فرزند خویش است. از لحظه تولد تا پایان عمر جسم و روح، خلق و خو و رفتارهای کودک تمام توجه مادر را به خود جلب میکند. جای جای بدن کودک در ذهن مادر ثبت می شود. نحوه خوابیدن، تغذیه، تحریک و سپس آرام شدن نوزاد لحظه به لحظه توسط مادر رصد میشود.
او تلاش میکند شرایط را با آنچه از کودک میداند وفق دهد تا کودک در آرامش باشد. نگاهها، توجهها، مراقبتها و تلاشهای مادر برای شناخت کودک خود او را آرام آرام به منبعی از اطلاعاتی وسیع درباره کودک تبدیل میکند که برای نگهداری و پرورش کودک به آن نیاز است. کودک این موضوع را در رفتارها و نحوه برخورد مادر در مواجهه با نیاز هایش شناسایی میکند.
پس از گذشت سالها حالا هیچ کس به خوبی مادر، کودک و نیازهایش را نمیشناسد و کودک خود این موضوع را میفهمد و به مادرش به عنوان منبع جامعی از اطلاعات درباره خودش اعتماد دارد. غیبت طولانی مدت مادر یا بیتوجهی او نسبت به کودک در سالهای اولیه زندگی میتواند کودک را به این نتیجه برساند که در دنیایی ناشناخته و ناامن پناهی ندارد و نیازها و دغدغه هایش بیجواب میماند. شکلگیری این اعتماد معرفتی ((epistemic trust بین مادر وکودک آنقدر حائز اهمیت است که از دیدگاه روانشناسان حوزه روابط موضوعی برای شکلگیری یک شخصیت سالم در فرد، غیر قابل انکار و حتی حیاتی است. بر همین اساس، اعتماد معرفتی یکی از پایههای اصلی درمان شخصیت آسیب دیده در نگاه روانشناسی روابط موضوعی است. به این معنا که افراد دارای اختلالات شخصیت، به خصوص اختلال شخصیت مرزی، از کمبود این اعتماد معرفتی رنج میبرند. رابطه امنی که آنان میبایست در سالهای اولیه زندگی با مادر خود برقرار میکردند تا او را به عنوان منبعی قابل اعتماد از دانش نسبت به نیازها ودغدغههای خود بداند شکل نگرفته و حالا در اتاق درمان این درمانگر است که تلاش میکند تبدیل به منبع موثقی از اطلاعات بیمار شود تا بتواند اعتماد او را به خود جلب کند و تبدیل به پایگاه امنی برای روان بیمار گردد. اگرچه درمانگر هرگز نمیتواند جای مادر را برای بیمار پر کند اما میتواند با آشکار کردن نشانههایی از طرز برخورد صمیمانه، گوش دادن به صحبتها، احترام به عقاید، ابراز علاقه به شنیدن درد دلها و تلاش برای رفع دغدغهها، اعتماد از دست رفته را به حد کافی به او بازگرداند.
منبع:
By Sheila Redfern, Allistair Cooper
در خانواده تعامل مهم است (ارتباط) در خانواده هرکاری که می کنیم تبعاتی برای دیگران دارد. رفتار ما بر دیگری اثر می گذارد. زمانی که از احساس صحبت می کنیم دو نکته زیر را باید مدنظر داشته باشیم
باید بدانیم که بیان احساس قواعدی دارد
شاخص بیان احساس درست: بیان احساس باید فکر طرف مقابل را تحریک کند نه دفاع
توجه داشته باشید که غالباً
هیحانات از اصلی ترین کارکردهای افراد هستند که در ابتدا به عنوان یک ابزار معنادهی و تشحیص استفاده می شوند. حدود ۳-۴ سالگی بچه ها هیجان خوب و بد را تشخیص می دهند و مدیریت هیجانات یکی از معضلات ما می شود.
در خانواده با ما با این مورد مواجه هستیم که فرد احساسش را نمی گوید یا تحریف شده احساس خود را بیان می کند.
اکنون بهتر است به این نکته اشاره کنیم که کارکرد احساسات چیست؟
احساسات به افراد می گوید که چه نیاز خواسته ای دارند؟
غم : ( چیزی از دست دادند و در صورت فقدان)
احساس گناه: (از ارزشی پا فراتر گذاشته اند.)
عصبانیت : (یعنی حقی ازفرد ضایع شده است.)
اضطراب:( تهدید مبهم.)
ترس: (وقتی یک عامل بیرونی مشخص فرد را تهدید کند.)
هیجانات سرنخ اند یعنی زبان دل هستند. آیا می توانم تشخیص دهم که آنها چه می گویند؟
احساسات یا هیجانها کارکردشان این است که بیانگر یک نیاز هستند.
از طرف دیگر این هیجانات هدایتگر هستند. ما را به سمت عمل هدایت می کنند.
آیا این هدایت ارادی است؟ خیر، مشکل اینجاست که اگه اختیار را دست هیجانات بدهیم ما را بی اختیار و وسواس گونه به سمت یکسری اعمال می برند. این کارکرد گاهی با خواسته ها و اهداف ما ناسازگار هستند.